ریحانهریحانه، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

قطره ای زاسمان چکیدبه زندگی

عکسهای تولد

باعرض پوزش به دلیل خواب الودگی ریحانه دراخر مراسم وگرفتن عکس عکس دیگری که قابلیت گذاشتن در وب راداشته باشدندارم اماچندعکس باهمان تیپ بعدتولد گرفتم که ببینید اینم کادوهای بیمارستانت ...
14 بهمن 1392

بعدتولدومریضی...

سلام نانازخانم بیماری همچنان برشماغلبه کرد چندبارپیش گالی گربردیمت اماافاقه نکرد(ازاوناکه ات واشغال توگلورودرمیارن) مهربونم بلاخره توبیمارستان ٣١خردادمنجیل بستری شدی تارگ ازت گرفتن هلاک شدی ازون به بعدهروقت  لباس سفیدمیبینی توتن کسی گریه میکنی بعدداروگرفتن توسه شبانه روز مرخص شدی امابعدچندروزاستفراغ شروع شد بردمت رشت باعمورضا بازم دکترقاهری بستریت کرد خیلی عذاب کشیدی واسه رگ گرفتن من شباخواب نداشتم تکون میخوردی بلندمیشدم خوشبختانه بعدسه شب مرخص شدی  الان خداروصدهزارمرتبه شکرحالت بهتره مادرجون واقاجون هرروزصبح میومدن بیمارستان تاغروب میموندن مادرجون جمشیدابادی وعمه وشوهرشم اومدن عموعلی وزن عمو عمورضا وزن...
14 بهمن 1392

پیشرفتها

سلام عزیزدلم کم کم داره سیزده دی ازراه میرسه ویکسالگیت روبه پایانه الان خوابی ومن دارم عاشقانه برات مینویسم کلی کارای جالب میکنی حدوددوماهی هست که کلاغ پر میخونی من میگم کلاغ تومیگی پ یعنی پرزبونتومیزنی به سقف دهنت وصدادرمیاری باخودت زمزمه میکنی ازمحرم تاالان که مداحی میشنوی سینه میزنی یه ماهی هم هست که داری تلاش میکنی راه بری بلندمیشی وقدم برمیداری یه متری میری بعدتالاپی  میخوری زمین الانم ده دقیقه نشده خوابیدی وبیدارشدی خیلی ناقلایی تابعد  ...
5 دی 1392

اولین زیارت :امامزاده ابراهیم

سلام عشق وامیدمن الان که دارم دلنوشته هاوخاطرات وبرات ثبت میکنم توخوابی وچندروزدیگه یازده ماهگیت تموم میشه  حسابی شیطون شدی وشیرین تراز عسل وبه شکل زیبایی تنهایی منوپرکردی یازده مهربودکهواسه سالگردعمویحیی خدابیامرزکه عموی بابامیشه راهی شفت شدیم رفتنی خوابیدی وبعدبیدارشدن شیطونیت گل کردوحسابی بامسافرای مینیبوس بازی کردی اخه همگی باهم رفتیم مادرجون واقاجونم اومده بودن که اونام اولین بارزیارتشون بود من توباهم همراه بقیه رفتیم حرم وتوچقدزیبادستای کوچولوتوگره میکردی به ضریح انگاراولین بارت نبوداینکاروانجام میدادی یه اتفاقی هم اونجابرات افتادسرت محکم خوردبه شوفازوحسابی گریه کردی غروب که شدبرگشتیم خونه وتواولین سف...
3 آذر 1392

قزوین

روزجمعه قبل محرم من توبااقاجون ایناراهی قزوین شدیم چندروزطول کشیدتاجابه جابشیم وهرروزمحرم نزدیک ترمیشد تواین فاصله من دنبال خریدبودم برازمستون باهم به روضه رفتیم دومین زیارت چارانبیا رفتیم  چای نذری امام حسین وخوردیم بادسته های سینه زنی همراه میشدیم وخلاصه مهمترینش هم رفتن مراسم شیرخوارگان بود که لباس تنت کردم تورواگه خداقبول کنه نوکراربابم حسین وسربازاقام امام زمان  کردم انشاا...ناامیدم نکنی این وسط تو وکاوه چه حسادتهایی به هم کردین کلی خندیدیم سرشیشه شیردعواتون شدازهمدیگه میترسیدین وکلی شیرین کاریهای دیگه بااینکه اتفاقات زیادی افتادکه نگم بهتره اما  بدنبودبعدده روزم بابااومددنبالمون اومدیم خونه ال...
27 آبان 1392

چاردست وپارفتن عسلم

امروزروزخوبی بودخداروشکرچون بعدمدتهاسینه خیزرفتن ازاین وره پذیرایی تااون سراتاق دخترمن موفق شدچاردست وپابیادتواتاق  دنبال مادرش اولین کاری که کردم به بابا جون که توراه دانشگاه  بودزنگ زدم واین خبرخوش وبهش دادم باباهم گفت خوش  خبرباشی ماخوشحالیم چون زیباترین غنچه ای که خدابه ماهدیه کرده داره کم کم بازمیشه درپناه خدای مهربان پیروزباشی ...
27 آبان 1392

ده ماهگی ریحانه

سلام به همه وگل دخترم ولادت امام هادی وعیدسعیدقربان وعیدغدیربرهمه مبارک انشاا...کسی کسی دست خالی ازاین اعیاد نمونده باشه. ازاینهمه تاخیرعذرخواهی میکنم اخه دخترمخیلی شیطون بلا شده مدام بایددنبالش بدوم. خبرای خوش دارم...............!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ١...... روزیازدهم ازماه مهر ریحانه خانم اولین زیارتش روتجربه کرداونم به امامزاده ابراهیم که بایدچندکیلو متری ازشهررشت بگذری تا بهش برسی جای بسیارزیبایی ودیدنی های قشنگی داره یه سری بزنید. به خاطراینکه مادراصل واسه مراسم سالگردعموی بابا هادی رفته بودیم درست نبود که عکس بندازیم بااینکه دوربین برده بودیم امامن وبابا صلاح ندونستیم عکس بندازیم بنابراین ازاولین سفرزیارتیت ...
6 آبان 1392