جشن بودنت کنارما
فندوق قلبم ماتصمیم گرفتیم به شکرانه داشتنت یه ولیمه بدیم یه تعدادازنزدیکانمون رودعوت کردیم تادورهم باشیم مسئولیت اشپزی به عهده عمه سکین بود راستی غذامون هم فسنجون باترشی وسالاد وزیتون بود همه لطف کردن وماروشرمنده کردن وبهت کادو دادن اقای پدرهم برات یه حساب بازکرد که وقتی بزرگ شدی بتونی ازش درست استفاده کنی ...
نویسنده :
مامی سعیده
12:51
چهل روزت نشده بودکه...
چندروزمونده بودکه چهل روزه بشی که گریه های وحشتناکت شروع شد من خیلی غصه میخوردم دل نداشتم ببینم گریه هاتو بردیمت دکتر گفت طبیعیه داروبهت داداماافاقه نمیکرد شبانمیخوابیدی تاصبح بیداربودی وگریه میکردی بابا تاصبح توروبغل میکردکه اروم بشی ازاون طرف هم شیش صبح میرفت سرکار من وباباپابه پای هم تورواروم میکردیم اماگریه هات ادامه داربود
نویسنده :
مامی سعیده
12:51
دوماهگیت وواکسن زدنت
دلبندمن ازاونجایی که مامان خیلی ترسوبود ومهمترازهمه دل شنیدن گریه وتحمل دردکشیدنت رونداشت واسه واکسنات زن عموصغرامیومد ونگهت میداشت منم بیرون اتاق هی زیرلب میگفتم اخ اروم باش عزیزم بعدمیومدم بغلت میکردم ونازت میکردم وبهت شیرمیدادم تااروم بشی
نویسنده :
مامی سعیده
12:50
وبلاخره من وتو اغوش من
من درحالی که دست بابا تودستم بود به اتاق عمل بدرقه شدم وقتی بهوش اومدم که ازدرد به خودم میپیچیدم بابارودیدم که به صورتم دست میکشیدودلداریم میداد کم کم بعدازچندساعت دردم کم شد دخترلوپویی بهم نشون دادن که خواب بود بیدار شدی واولین قطرات شیر دردهانت چرخید واولین باراغوش گرم مادرت رو حس کردی ماه من یه شب توبیمارستان موندیم وفرداش صبح رفتیم خونه البته بابا همش کنامون بودوتنهامون نذاشت همین طورمادرجون که ازمامراقبت میکرد.
نویسنده :
مامی سعیده
12:46
اینم مشخصات کاملت که روقنداق فرنگیت زده بودن
تکون خوردنها
نمیدونی تکون خوردنهات چقدبامزه بود دلبندم اونقدبااولین تکونت ذوق زده شدم که ددزدم وای هادی تکون خورد وقتی حرکتت کندمیشد به قدری نگران میشدم که نگو امایادگرفته بودم دراین مواقع به شکمم تلنگر بزنم خوشبختانه حرکتت ادامه پیدامیکرد چندباردیگه هم رفتم سونوگرافی همون دلهره های همیشگی روداشتم امابهم میگفتن سالمی عشق میکردم.
نویسنده :
مامی سعیده
12:45
اخرین روزبارداری
بلاخره باپافشاریهای زیاد مامان سعیده پزشک راضی شدکه حدود دوهفته شماروزودتروارد این دنیا کنه اخه مامان سعیده اخریها دیگه نمیتونست راحت نشست وبرخاست کنه گل همیشه بهارمن :بلاخره بعدازکش وقوسهای فراوان شماتوبیمارستان فامیلی شهررشت درتاریخ ١٣/١٠ ١٣٩١ ساعت ١٠:١١دقیقه صبح چشمای زیباتوبه دنیا بازکردی
نویسنده :
مامی سعیده
12:45
اولین سونوگرافی
اولین بارکه براسونورفتم قرارشددکترمطمئن بشه قلب نازنینت تشکیل شده یا نه باهزارترس ولرز رفتم تواتاق دکترمشغول سونوبود ومن دعامیکردم سالم باشی دلم تاب نیاورد پرسیدم دکترسالمه گفت خانم الان که نمیشه گفت سالمه ولی قلبش تشکیل شده خوشحال شدم وخدارو شکرکردم وروجک من الان داری غلط میزنی دورتادورخونه رو دوبارم خابوندمت هرباربعدیه دیقه بیدارشدی و.........
نویسنده :
مامی سعیده
12:44