ریحانهریحانه، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

قطره ای زاسمان چکیدبه زندگی

مهمونی قزوین

سلام گلم اواخر بهمن ماه سفری به قزوین داشتیم چندروزی دورهم بودیم خوش گذشت گشت وگذارودورهمی هاو.....خریدوووووو.... اماچندروزی گذشت که مادرجون حالش بدشدوراهی تهران شده تواین فاصله شماحسابی باکاوه ومهدی بازی کردیمادرجون مجبورشدتن به عمل جراحی بده چون کیسه صفراش پرسنگ شده بودبلاخره بعدچندروزمادرجون اومدالان بهتره چندباری بردیمت پارک حسابی دویدی وخوشحال شدی الانم اومدیم خونمون گلم شیطون شدی بامزه ترشدی کارای جالب میکنی عشقم     ...
20 اسفند 1392

جشن تولدیک سالگی

سلام مهربونم اولین جشن تولدت مبارک باشه صدساله بشی الهی الهی الهی عسلم یه روزسه تایی رفتیم رشت برای خریدلوازم موردنیازکلی  گشتیم ولی جایی که بایدمیرفتیم نرفتیم چون که ادرسو اشتباهی  رفتیم به هرحال خریدکردیم غذاخوردیم گشتیم خسته شدیم  وووووطفلک باباکه توهمش توبغلش بودی وکلی خسته  شدواردجزییات نمیشم نزدیک تولدشدروزچارشنبه مادرجون  وخاله جون اومدن طبق معمول حسودی ریحان خانم باکاوه ریزه  شروع شد خربیاروباقالی بارکن ریحانه بکش کاوه بکش ریحانه  بخواب کاوه بیدارشو وبلعکس شیرتوشیری بود تواین  گیرودارریحان خانم دچار (روم به دیواراسهال)شدبلاخره شب قبل  تولد میو...
14 بهمن 1392

عکسهای تولد

باعرض پوزش به دلیل خواب الودگی ریحانه دراخر مراسم وگرفتن عکس عکس دیگری که قابلیت گذاشتن در وب راداشته باشدندارم اماچندعکس باهمان تیپ بعدتولد گرفتم که ببینید اینم کادوهای بیمارستانت ...
14 بهمن 1392

بعدتولدومریضی...

سلام نانازخانم بیماری همچنان برشماغلبه کرد چندبارپیش گالی گربردیمت اماافاقه نکرد(ازاوناکه ات واشغال توگلورودرمیارن) مهربونم بلاخره توبیمارستان ٣١خردادمنجیل بستری شدی تارگ ازت گرفتن هلاک شدی ازون به بعدهروقت  لباس سفیدمیبینی توتن کسی گریه میکنی بعدداروگرفتن توسه شبانه روز مرخص شدی امابعدچندروزاستفراغ شروع شد بردمت رشت باعمورضا بازم دکترقاهری بستریت کرد خیلی عذاب کشیدی واسه رگ گرفتن من شباخواب نداشتم تکون میخوردی بلندمیشدم خوشبختانه بعدسه شب مرخص شدی  الان خداروصدهزارمرتبه شکرحالت بهتره مادرجون واقاجون هرروزصبح میومدن بیمارستان تاغروب میموندن مادرجون جمشیدابادی وعمه وشوهرشم اومدن عموعلی وزن عمو عمورضا وزن...
14 بهمن 1392

پیشرفتها

سلام عزیزدلم کم کم داره سیزده دی ازراه میرسه ویکسالگیت روبه پایانه الان خوابی ومن دارم عاشقانه برات مینویسم کلی کارای جالب میکنی حدوددوماهی هست که کلاغ پر میخونی من میگم کلاغ تومیگی پ یعنی پرزبونتومیزنی به سقف دهنت وصدادرمیاری باخودت زمزمه میکنی ازمحرم تاالان که مداحی میشنوی سینه میزنی یه ماهی هم هست که داری تلاش میکنی راه بری بلندمیشی وقدم برمیداری یه متری میری بعدتالاپی  میخوری زمین الانم ده دقیقه نشده خوابیدی وبیدارشدی خیلی ناقلایی تابعد  ...
5 دی 1392

اولین زیارت :امامزاده ابراهیم

سلام عشق وامیدمن الان که دارم دلنوشته هاوخاطرات وبرات ثبت میکنم توخوابی وچندروزدیگه یازده ماهگیت تموم میشه  حسابی شیطون شدی وشیرین تراز عسل وبه شکل زیبایی تنهایی منوپرکردی یازده مهربودکهواسه سالگردعمویحیی خدابیامرزکه عموی بابامیشه راهی شفت شدیم رفتنی خوابیدی وبعدبیدارشدن شیطونیت گل کردوحسابی بامسافرای مینیبوس بازی کردی اخه همگی باهم رفتیم مادرجون واقاجونم اومده بودن که اونام اولین بارزیارتشون بود من توباهم همراه بقیه رفتیم حرم وتوچقدزیبادستای کوچولوتوگره میکردی به ضریح انگاراولین بارت نبوداینکاروانجام میدادی یه اتفاقی هم اونجابرات افتادسرت محکم خوردبه شوفازوحسابی گریه کردی غروب که شدبرگشتیم خونه وتواولین سف...
3 آذر 1392