جشن تولدیک سالگی
سلام مهربونم
اولین جشن تولدت مبارک باشه صدساله بشی الهی الهی الهی
عسلم یه روزسه تایی رفتیم رشت برای خریدلوازم موردنیازکلی
گشتیم ولی جایی که بایدمیرفتیم نرفتیم چون که ادرسو اشتباهی
رفتیم به هرحال خریدکردیم غذاخوردیم گشتیم خسته شدیم
وووووطفلک باباکه توهمش توبغلش بودی وکلی خسته
شدواردجزییات نمیشم نزدیک تولدشدروزچارشنبه مادرجون
وخاله جون اومدن طبق معمول حسودی ریحان خانم باکاوه ریزه
شروع شد خربیاروباقالی بارکن ریحانه بکش کاوه بکش ریحانه
بخواب کاوه بیدارشو وبلعکس شیرتوشیری بود تواین
گیرودارریحان خانم دچار (روم به دیواراسهال)شدبلاخره شب قبل
تولد میوه هاروشستم وباباباوخاله چیدیم وسلفون کشیدیم .بادکنک
هاروخاله بیچاره تنهایی بادکرد اینقدفوت کردکه کبود شد دیروقت
خوابیدیم وصبح بعدصبحانه گردگیری تمیزکاری شروع شداخه
مراسم بعدظهربودیه مراسم نقلی همین روزدایی جونم رسیدقبل
ازشروع جشن رفت اخه بایدجایی میرفت
کم کم مادرجون جمشیدابادی بااقاجون عمه ها هم اومدن زن
عموصغراهم صبح اومده بودمراسم نقلی مادرحدتونبودمیدونم امابه
دلایلی که بعداتوضیح میدم دلخواه نشد.کیک تولدت خیلی
زیبابوداماشیرنی پزی بی بی ازپسش برنیومدوقتی دیدمش حسابی
عصبی شدم کاردمیزدی خونم درنمیومد دلم میخواست پسش بدم
اما عمه سکینه راست وریسش کردقرار بودبرم حسابی ازخجالتش
دربیام که شمامریض شدی قراراتلیه هم به خاطرکسالت شمافعلا
کنسله تاخوب بشی ختی فرصت نشدچندتاعکس واسه وب
شمابندازیم نکه ننداخته باشیم مدارکش موجود امابدردوب نمیخورد
اخ نفسم خیلی بامزه شدی بوس میکنی کارایی میکنی که خیلی
خنده دارگاهی هم اموزنده عاشقتم بعدا عکساتم میزارم
راستی همگی باکادوهای نقدی شون ماروشرمنده کردن انشاا...جبران کنیم کادوی تولدی هم که مابرات خریده بودیم یه زنجیرطلابود