وبلاخره من وتو اغوش من
من درحالی که دست بابا تودستم بود به اتاق عمل بدرقه شدم وقتی بهوش اومدم که ازدرد به خودم
میپیچیدم بابارودیدم که به صورتم دست میکشیدودلداریم میداد کم کم بعدازچندساعت دردم کم شد
دخترلوپویی بهم نشون دادن که خواب بود بیدار شدی واولین قطرات شیر دردهانت چرخید واولین باراغوش گرم مادرت رو حس کردی
ماه من یه شب توبیمارستان موندیم وفرداش صبح رفتیم خونه البته بابا همش کنامون بودوتنهامون نذاشت
همین طورمادرجون که ازمامراقبت میکرد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی