ریحانهریحانه، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

قطره ای زاسمان چکیدبه زندگی

پنج ماگیت وشیرینیهات

عزیزدلم پنج ماهه شدی وعسل شدی باباجونت هرچیزی که میخوردمزه اش وهم به توگلم میچشوند تغریبا میشه گفت مزه تمام میوه هارو امتحان کردی عزیزم .حالادیگه گریه هات خیلی کم شده بودوسه تایی کنارهم خوش میگذروندیم اماان مدت یه اتفاق خوبی افتاداونم اینکه شماصاحب یه پسرخاله بامزه شدی اسم اقاپسرمون کاوه است که خیلی شیرین شده عزیزم.
29 تير 1392

چهارماهگیت خاله ریزه

دونه انارمامان زمان گذشت ورسیدی به چارماهگی اماهمچنان گریه میکردی واکسن این ماهتوزدیم مثل همیشه زن عموصغری کمک کرد مثل دفه های پیش گریه کردی وجیغ کشیدی ومن توبغلم ارومت کردم حالا  دیگه خیلی بامزه شده بودی خنده هات  گریه هات نگاه کردن دقیق به اطرافت گوش کردن به صداها کم کم به پهلوبرمیگشتی ومن وباباجون اونقدذوق میکردیم که نگو    ...
29 تير 1392

سه ماهگیت واولین سیزده بدرت

سه ماهه که شدی گریه هات همچنان ادامه داربود اماروزااونقدباهات بازی میکردم که همه چی یادم میرفت عزیزدلم مهربونم شیرین من اخرین روزسه ماهگیت روزسیزده بدربود که به اتفاق همه بچه های جمشیدابادرفتیم یه جای زیبا به اسم گاسکول جات خالی قدیه ایل کباب سیخ زده بودن عمومهدی اینا هواکمی سرد بودولی تو اولین سیزده بدرت روتجربه کردی تورو توچادرخوابوندم بعدش اوردمت تاطبیعتم ببینی عزیزم اخرشم سبزه گره زدیم وارزو کردیم یه دنیاارزوی خوش  
27 تير 1392